توی چت بگید❤💜❤

برا خودم...ام...نمیدونم‌...داستانای زیادی هست که باید بنویسم...اما...شاید مهمترینش اسمش«برای آخرین بار نورا‌نا» باشه😭

نورا همکلاسیم...نمیدونم چه چیز خاصی داره اما...بیشتر همه ی بچهای مدرسه مون دوسش دارم...براش یچیزی...کشیدم...خودش گفته بود به کشم...یه نامه هم براش نوشته بودم و طرح و نامه رو توی قشنگ ترین کاغذ کادویی ک داشتم گذاشتم.فرداش با همه ی وجودم،با همه ی شادی و امیدم، هدیه م و بهش دادم اما...خب...نمیدونم واقعا راست میگفت یا نه...اما...با سردی و نفرت بهم گفت: من و زهرا هیچ نیازی به تو نداریم آدرینا...!😭😭😭
زهرا خیلی مهربونه،به غیر ازین، من و زهرا ویژگی های خیلی شبیه به هم داریم! ولی نمیدونم چی شده که...بعد از باختن تو مسابقه ریاضی بین مدارس...(کلاس سوم بودیم!!!) زهرا براش مهم نبود، اما نورا به شدت ازم متنفر شده...در حالی که خودش اصلا برای برنده شدن تلاشی نکرد و فقط من و زهرا توی مسابقه فعال بودیم....هیچوقت قبول نکرده توی گروهش باشم...اون با همه ی وجودش ازم متنفره اما من با تمام وجود و امیدم دوسش دارم...انگار یه تیکه از وجودمو جدا کرد و برد جایی که دیگه پیداش نکردم...😭😭😭😭😭😭😭💔💔💔تازه توی روز آخر سال تحصیلی بود،توی جشن آخر سال...روزی که مثلا قرار بود بهترین روز زندگیم بشه...😭😭😭😭😭
دیدگاه ها (۵)

آرتم\\\لیدی باگ با ظاهر الماس؟!

آرتم از امیلی \\ میراکلس

وییی منظره رو!😍😍😍❤

Wooowww😍

پارت چهارم:داستان از دیدگاه یونگی: یونگی داشت تست میزد ، به ...

𝑭𝒓𝒐𝒎 𝒎𝒚 𝒉𝒆𝒂𝒓𝒕 ::part¹⁶"بهش خیره شد..از روی کاناپه بلند شد..م...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط